loading...
مجله اینترنتی سان تو فان
omid بازدید : 233 یکشنبه 10 اسفند 1393 نظرات (0)


جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی مودبانه گفت :

.
ببخشید آقا ! می تونم یه کم به خانوم شما نگاه کنم و لذت ببرم ؟
.
مرد که اصلا توقع چنین حرفی را نداشت و حسابی جا خورده بود ، مثل آتشفشان از جا در رفت و میان بازار و جمعیت ، یقه جوان را گرفت و عصبانی (طوری که رگ گردنش بیرون زده بود) او را به دیوار کوبید و فریاد زد :
.
مردیکه عوضی ؛ مگه خودت ناموس نداری ... گه می خوری تو و هفت جد آبادت ؛ خجالت نمی کشی ؟
.
جوان امّا ، خیلی آرام ، بدون اینکه از رفتار و فحش های مرد عصبی شود و عکس العملی نشان دهد ، همانطور مؤدبانه و متین ادامه داد :
.
خیلی عذر می خوام ؛ فکر نمی کردم این همه عصبی و غیرتی بشین ؛ دیدم همه بازار دارن بدون اجازه نگاه می کنن و لذت می برن ؛ من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم که نامردی نکرده باشم ... حالا هم یقمو ول کنین ، از خیرش گذشتم
.
مرد خشکش زد . . . . .
.
همانطور که یقه جوان را گرفته بود ، آب دهانش را قورت داد و زیر چشمی زنش را برانداز کرد . . . . . . .


ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 2134
  • کل نظرات : 353
  • افراد آنلاین : 75
  • تعداد اعضا : 119
  • آی پی امروز : 197
  • آی پی دیروز : 36
  • بازدید امروز : 420
  • باردید دیروز : 45
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 2
  • بازدید هفته : 1,913
  • بازدید ماه : 1,913
  • بازدید سال : 179,426
  • بازدید کلی : 3,035,203