loading...
مجله اینترنتی سان تو فان
omid بازدید : 3531 چهارشنبه 10 تیر 1394 نظرات (0)

عکس جدید احسان و سولماز ۹۴

پرستو صالحی با انتشار این عکس نوشت :
سمبل و نماد شدن تو هر جايگاهي زيباست ولي سمبل عشق و محبت شدن بي نظيره سولماز و احسان عزيز افتخار مي كنم به وجودتون به عشقتون و به دوستي با شما زوج عاشق ، عشقتون پايدار   و خدا همچين رابطه ي عاشقانه اي رو نصيب همه ي زوج هاي ايراني كند و البته شخص بنده ،الهي آمين

عکس جدید احسان و سولماز در کنار پرستو صالحی

ماجرای کامل احسان و سولماز

داستان زندگی این زوج بدین شرح بود که سولماز یک ماه قبل از مراسم عروسیشان در تاریخ ۸۸/۱۲/۱۲  بدلیل شرکت در مراسم چهلم مادربزرگش همراه با پدر،مادرودختر عموی تازه عروسش که به اصرا خود دخترعمویش برای دیدار مادرش،راهی سفر به سمت تبریز می شوند ،هرچند سولماز تمایلی به رفتن به این سفر  نداشته ولی بدلیل حساسیت مادرش با آنها همسفر می شود ،ساعت شش از تهران حرکت می کنند و ساعت هشت ونیم در اتوبان قزوین تصادف می کنند ، پدر سولماز درجا و مادرش هم در آمبولانس فوت می کند بعد سولماز به کما می رود و دختر عموی سولماز هم وقتی شماره تلفن و آدرس را به پرستاران می دهد در همان بیمارستان فوت می کند.

احسان همسر سولماز واقعه را اینگونه شرح می دهد : در راه رفتن به محل کارم بودم که برادر خانمم این خبر را به من می دهد همراه برادر سولماز، پدرومادرم به قزوین رفتیم،در راه خبر فوت آن سه نفر را به ما می دهند.وقتی به بیمارستان رسیدم پشت اتاق آی سی یو رفتم و متوجه آسیب نخاعی سولماز شدم او به مدت چهل روز در کما بود و تا دوسال اول توانایی صحبت و حتی تکان دادن گردنش هم نداشت.

 سولماز در این بین افزود: اگر من زنده ام تنها به خاطر نفس های احسان است من بعد از به هوش آمدنم حال پدرو مادرم را نپرسیدم و فقط به دنبال احسان بودم .علیخانی رو به مخاطبان گفت: منظور از احسان من نیستم ها ! سولماز خیلی زیبا پاسخ داد: احسان من خیلی خاص تره، و درتوصیف  ادامه قصه ی پر تلاطم زندگیش عنوان کرد: من حافظه ی کوتاه مدت خود را از
دست داده بودم احسان و مادرشوهرم ، شب تا صبح بالای سرم بیدار بودند و تمام اشاراتم را مادرشوهرم متوجه می شد ،خیلی حرفهای بدی می زدم ولی او درکم می کرد و در آشپزخانه اشک می ریخت. بعد از دیدن چهره ی خودم متوجه شدم مویی ندارم ورو به احسان گفتم چرا من را نگه داشتی؟ تمام پرستاران بیمارستان به من گفتند در تمام چهل روزی که در آی سی یو بودی ،احسان یک دقیقه از کنار پنجره ی اتاقت دور نشده و فقط نگاهت می کرد و اینکه می گفته سولماز نفس می کشه و برمی گرده.

احسان در ادامه گفت: من در آن زمان حالت طبیعی نداشتم وحتی در مراسم ترحیم پدرومادر خانمم هم شرکت نکردم ، با خدا عهد بستم ، من توکل و ارتباطم با خدا قوی است ،می دانستم سولماز را بدست می آورم و او را از دست نخواهم داد، همینکه کنار سولماز هستم و با او به بیرون می روم و نفسهایش پشتمه برایم کافی است. علیخانی در برابر صحبتهای احسان ذکر کرد: حرفهای شما قابل باور است چراکه پنج سال از این اتفاق گذشته ،سولماز افزود: تازه دوسال پیش برایم مراسم عروسی هم گرفت،احسان هم ورشکست شد وهم دارای اش را برایم داد.

علیخانی با خنده گفت: احسان را عاشق ،ورشکسته وبیچاره کردی ،دیگه چی می خوای از جونش.سولماز تصریح کرد: من ابهتی برای خودم داشتم .یه احسان دارم که هم پدرمه،هم مادرمه ،هم دوستمه با وجود احسان دلم زیاد برای پدرومادرم تنگ نمی شه ،احسان از هیچ جیز برایم کم نمی زاره ،اما من خیلی بدم.بعد سولماز این جمله ی کلیدی راهم متذکر شد که احسان همه کس منه ، توروخدا همراهانمان کنارمان بمانند ، نظیر احسان ها زیاد شود ،حدود دوسال در آینه نگاه نمی کردم ،مادر شوهرم همیشه کنارم بود روزی همه ی اقوام بزرگم را به همراه برادرم به خانه ی احسان فرستادم که سولماز خوب نمی شود برو، بعد احسان مهمانان را ترک می کند و به منزل پدری ام می آید وبا گریه بغلم کرد که تو منو باور نداری چرا این هارو فرستادی وبعد افزود: فکر نمی کردم احسان کنارم بماند چون من خیلی اخلاقم تنده ولی احسان کنارم ماند واز هیچ چیز برایم کم نذاشت.احسان دلیل ماندنش را اینگونه عنوان کرد: خیلی دوستش دارم هیچ دلیلی برای رفتن نمی بینم وتنها نه از سر ترحم  وفقط وفقط به خاطر عشق ماندم.سولماز ادامه داد: احسان آرام بهم غذا می دهد ،خیلی درکم می کندخانواده اش هرشب برای دیدن من می آیند ما یک زندگی قشنگ داریم.

احسان که اسطوره ی ماه عسل دیروز بود ،گفت: من هرگز خسته نخواهم شد ،شاید یک زمان هایی بریدم ولی به روش نمی آورم.علیخانی که از متانت و حرکات به موقع احسان متعجب و حیرت زده بود ،افزود: چقدر به موقع دستانتان را می گیرد، سرش را پایین می اندازد وحتی به شما می گوید عزیزم…..زن ایرانی خصلت و ویژگی اش  از حیث وفاداری متفاوت است ولی مردان ایرانی شبهه دارند ولی البته به طور اتفاقی مردان این چنینی هم وجود دارند.

سولماز سریع مابین صحبتهای علیخانی دوید وگفت: احسان فقط یه دونه است علیخانی هم کم نیاورد و با بالا و پایین بردن دستانش متذکر شد: این یه دونه مال شما.سولماز در پایان خاطر نشان کرد: برادرم وخانواده اش برایم خیلی زحمت می کشند امیدوارم آن کسانی که درشرایط من هستند واحسان ندارند ،خوب شوند ،من خوب شدن خودم را نمی خواهم.

علیخانی بیان کرد:احسان شما،  امروز اسطوره شد واحسان در برابر این جمله با مناعت طبع خاصی  گفت:شما مارا بزرگ کردید.علیخانی گفت: خانمت داره می گه واحسان این جمله راهم اضافه کرد که من برای تظاهر اینجا نیامدم ولی شما اصرار کردید شاید یک نفر با شنیدن قصه ی زندگیمان به خودش بیاید من برای آن یک نفر آمدم ،من هرکاری کردم برای خودم کردم وهیچ منتی نیست. آرزوی زیبای احسان سلامتی خانم گلش وهمه ی بیماران بود .سولماز رمز خوشبختی خود را اینگونه توصیف کرد که احسان ،من را به خاطر خودم می خواهد ،یعنی سولماز را دوست دارد احسان با خدا و دلش معامله کرده من خیلی دوستش دارم و امیدوارم حلالم کند .

احسان در پایان گفت: ما خوشبخت و شاد هستیم وهیچ مشکلی در زندگی ام ندارم، یه کم  سخته ولی خدا کمکمون می کنه. علیخانی که محو قصه ی زندگی مهمانان و صحبتهای صادقانه و زیبایشان شده بود ،گفت: من از حرف زدن با شما سیر نمی شوم وفقط سکوت می کنم ،امیدوارم عشقهای این چنینی در زندگی هایمان زیاد شود .علیخانی که هنوز مبهوت قصه ی عشق مهمانان برنامه اش بود ،پس از ترک این زوج عاشق تنها گفت: هیچی ،هیچی ، هیچی …..

ماهتون عسل

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 2134
  • کل نظرات : 353
  • افراد آنلاین : 84
  • تعداد اعضا : 119
  • آی پی امروز : 245
  • آی پی دیروز : 36
  • بازدید امروز : 627
  • باردید دیروز : 45
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 2
  • بازدید هفته : 2,120
  • بازدید ماه : 2,120
  • بازدید سال : 179,633
  • بازدید کلی : 3,035,410