loading...
مجله اینترنتی سان تو فان
omid بازدید : 258 پنجشنبه 16 بهمن 1393 نظرات (0)
دو تا BMW با هم ازدواج می کنن

اگه گفتی بچشون چی میشه؟
.
.
.
.
“پراید”
چون ازدواج فامیلی بوده بچه اسکل از اب درمیاد

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦ استاتوس های فیسبوکی ♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

به منشی شرکتمون میگم برو تو پروگرام فایل
میگه کامپیوترو روشن کنم؟
گفتم نه, چند تا سوراخ پشت کیس گذاشتن
از اونجا سعی کن به حول و قوه الهی وارد بشی

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦ استاتوس های فیسبوکی ♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

omid بازدید : 339 پنجشنبه 16 بهمن 1393 نظرات (0)
بــبــیـــن آق پــــسر...

ببین داداش !
مشتی!
ببین اﻗﺎﻱ ﻧﺼﺒﺘﺎ پسر !
کلی دوست دختر داری؟
با نصفشون خوابیدی و داری نقشه میریزی
بقیشونم زمین بزنی؟
پیش دوستات مدام اسم چند تا دختر میاری و میگی اینارو جدید مخ زدم؟
سیگار کشیدن افتخار میدونی؟
هر جا بشه مشروب میخوری؟
از بازی کردن با احساس دخترا و وعده ازدواج دادن بهشون لذت میبری؟
افتخار میکنی جلو هر دختری ترمز میکنی بهت پا میده؟
دروغ و کلاه سر کسی گذاشتن از افتخاراتت؟
ببین اسم تو مرد نیست
ارزش سگ از تو بالاتره
حیف اسم انسان روی تو
! هى پسری که کار امروزت بازى با دل دختراست
و دیدن اشکاشون بت حس شاخ بودن میده ؛
مومن فردا پدر خواهى شد ،
اشکهاى ناموست دخترت کمرت را میشکند !

omid بازدید : 442 چهارشنبه 15 بهمن 1393 نظرات (0)

این آرایشگاه زنونه ها به اندازه پیچ و مهره هوایپما آپشن داره
حالا سلمونی مردونه میری میگه سر یا صورت !؟

 

◊◊◊◊◊◊◊◊ جوک خنده دار◊◊◊◊◊◊◊◊ 

 

ﯾﺎﺩﺵ ﺑﺨﯿﺮ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺭﻭﺯ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺍﻭﻝ ﺍﺑﺘﺪﺍﯾﯽ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺟﺰ ﻣﻦ
ﺭﻓﺘﻢ ﭘﯿﺶ ﻣﺪﯾﺮ ﮔﻔﺘﻢ ﺁﻗﺎ ﻣﺎ ﻫﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﯿﻢ !؟
ﯾﻨﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﮕﯽ ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﻣﻨﮕُﻼﺯﯾﺴﺎﺯﯾﻮﻡ ﻣﺒﺘﻼ ﺑﻮﺩﻡ !

 

◊◊◊◊◊◊◊◊ جوک خنده دار◊◊◊◊◊◊◊◊

 

توی این فیلما و سریالای خارجیا
همه به هم خیانت کنن ، هیچیشون نمیشه!
ولی اگه بچه‌شون مسابقه داشته باشه
پدر خانواده نره مسابقه‌شو ببینه؛ بنیان خانوادشون به باد میره !

omid بازدید : 287 چهارشنبه 15 بهمن 1393 نظرات (0)

پیر مرد تهی دست، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می گذراند و با سائلی برای زن و فرزندانش قوت و غذائی ناچیز فراهم می کرد. از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود، دهقان مقداری گندم در دامن لباس اش ریخت و پیرمرد گوشه های آن را به هم گره زد و در همان حالی که به خانه بر می گشت با پروردگار از مشکلات خود سخن می گفت و برای گشایش آنها فرج می طلبید و تکرار می کرد :

ای گشاینده گره های ناگشوده عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای.

پیر مرد در حالی که این دعا را با خود زمزمه می کرد و می رفت، یکباره یک گره از گره های دامنش گشوده شد و گندم ها به زمین ریخت او به شدت ناراحت شد و رو به خدا کرد و گفت

:


من تو را کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز

 آن گره را چون نیارستی گشود
 این گره بگشودنت دیگر چه بود ؟!

 

پیر مرد نشست تا گندم های به زمین ریخته را جمع کند ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی همیانی از زر ریخته است! پس متوجه فضل و رحمت خداوندی شد و متواضعانه به سجده افتاد و از خدا طلب بخش نمود...

omid بازدید : 274 سه شنبه 14 بهمن 1393 نظرات (0)

دختره اس ام اس داده: دلم برات تنگ شده، کجایی عزیزم
منم حوصلشو نداشتم جواب بدم اس دادم : الکی گفتم تو دادگاهم
گفت عکستو بفرس ببینم اگه راس میگی
گفتم : عزیزم اینجا گوشی ممنوعه دم در تحویلش دادم
پیام داده: آره راس میگی یادم نبود، باشه عزیزم هر وقت تحویلش گرفتی بهم بگو نگران نشم
.
.
.
خیلی دختر خوبیه، خدارو شکر مغز نداره هم من راحتم هم خودش



ﻣﻨﻢ ﺑﯿﺎﻡ؟

.
.
.

.
.
.
.
- ﻧﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﯾﻢ ﺑﺮﯾﻢ ﺁﻣﭙﻮﻝ ﺑﺰﻧﯿﻢ!!!
ﺁﺷﻐﺎﻝ ﺗﺮﯾﻦ ﻧﻮﺳﺘﺎﻟﮋﯼ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﮐﻮﺩﮐﯽ

 

 

حضرت عزراییل را در اورژانس دیدم مشغول CPR بنده خدایی بودند.
گفتم شما وظیفه ات قبض روحه 
الان مشغول احیا هستی ؟ !!!
گفت این بنده خدا هنوز موقع مرگش نرسیده ،
دکترا دارن میکشنش...


 

طرف برادرشو نصیحت میکرده میگه وقتی ازدواج کردی اقتدار داشته باش،مثل من.
دیشب به زنم گفتم باید ساعت یازده آب گرم باشه،اونم آبو گرم کرد.
داداشش گفت ساعت یازده آب گرم میخواستی چیکار؟
.
.
.
...
.
گفت: آخه پوستم حساسه نمیتونم با آب سرد ظرف بشورم :|

omid بازدید : 262 سه شنبه 14 بهمن 1393 نظرات (0)

  روزی مرد ثروتمندی همراه دخترش مقدار زیادی شیرینی و خوردنی به مدرسه شیوانا آورد و گفت اینها هدایای ازدواج تنها دختر او با پسر جوان و بیکاری از یک خانواده فقیر است.

شیوانا پرسید: چگونه این دو نفر با دو سطح زندگی متفاوت با همدیگر وصلت کرده اند؟
مرد ثروتمند پاسخ داد: این پسر شیفته‌ی دخترم است و برای ازدواج با او خودش را عاشق و دلداده نشان داده و به همین دلیل دل دخترم را ربوده است. درحالی که پسر یکی از دوستانم، هم نجیب است و هم عاقل، با اصرار می‌خواهد با دخترم ازدواج کند اما دخترم می‌گوید او بیش از حد جدی نیست و شور و جنون جوانی در حرکات و رفتارش وجود ندارد. اما این پسر بیکار هرچه ندارد دیوانگی و شور و عشق جوانی‌اش بی‌نظیر است. دخترم را نصیحت می‌کنم که فریب نخورد و کمی‌عاقلانه‌تر تصمیم بگیرد اما او اصلا به حرف من گوش نمی‌دهد. من هم به ناچار به ازدواج آن دو با هم رضایت دادم.


شیوانا از دختر پرسید: چقدر مطمئن هستی که او عاشق توست؟

دختر گفت: از همه بیشتر به عشق او ایمان دارم!

شیوانا به دختر گفت: بسیار خوب بیا امتحان کنیم. نزد این عاشق و دلداده برو و به او بگو که پدرت تهدید کرده اگر با او ازدواج کنی حتی یک سکه از ثروتش را به شما نمی‌دهد. بگو که پدرت تهدید کرده که اگر سرو کله‌اش اطراف منزل شما پیدا شود او را به شدت تنبیه خواهد کرد.

دختر با خنده گفت: من مطمئنم او به این سادگی میدان را خالی نمی‌کند. ولی قبول می‌کنم و به او چنین می‌گویم. چند هفته بعد مرد ثروتمند با دخترش دوباره نزد شیوانا آمدند. شیوانا متوجه شد که دختر غمگین و افسرده است. از او دلیل اندوهش را پرسید.

دختر گفت:...

تعداد صفحات : 20

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 2134
  • کل نظرات : 353
  • افراد آنلاین : 68
  • تعداد اعضا : 119
  • آی پی امروز : 331
  • آی پی دیروز : 36
  • بازدید امروز : 1,488
  • باردید دیروز : 45
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 2
  • بازدید هفته : 2,981
  • بازدید ماه : 2,981
  • بازدید سال : 180,494
  • بازدید کلی : 3,036,271