به خانه ام که می آیی . .
.
در مسیر خانه ام دستی بر گیسوان آفتاب بکش
.
و بگو :
.
اینجا مردی اسیر سایه هاست ،
.
سایه ای پر شده از حجم پریشانی من .
.
به خانه ام که می آیی
.
خوب من ! اینجا بوی حسرت می دهد ،
.
اینجا همه کس و همه چیز ، سرما خورده است ؛
.
ترسم که ویروس دلتنگی من تو را هم بگیرد . . . . .
.
و به خانه ام که می آیی
.
بوسه ای طولانی ، آغوشی ممتد و یک بغل لبخند بیار . . . . .
.
این روزها دلم تنگ است ،
.
بگذار در و دیوار تنهایی من بوی تنت را بگیرد !